مسیر کرمانشاه به چهارزبرکمی مانده به تنگهی مرصاد جایی که دام خدا برای منافقین نام گرفته تصویر زنی از دور پیداست زنی با یک

لباس نظامی روی مانتو و اسلحهی ژه سه که بر دوش دارد برای دیدن این تصویر که برایم تازگی دارد از ماشین پیاده میشوم و فاصله ۱۰۰ متری را طی میکنم پایین عکس نوشته به طرف آرامگاه نصرت خدایاری شهسواری (خواهر بسیطی) همین مسیر را با ماشین ادامه میدهم تا به مزارش میرسم، ولی آنجا کسی نیست که از او برایم بگوید مانند آن تصویر کنار جاده روی ارامگاهش هم هست.
چقدر این زن که در نگاه نافذش صلابت خاصی هست هم برایم غریب است و هم آشنا این تصویر چند روز فکرم را درگیر کرد، ولی نمیدانستم چه کسی میتواند اطلاعاتی در موردش بدهد حدود یک ماه از این موضوع گذشت یک روز از نگهبانی اداره با من تماس میگیرند که کسی با شما کار دارد مردی میان سال را دیدم که کتابی در دست دارد و به من میگوید این کتاب که به زودی به چاپ انبوه خواهد رسید قصه زندگی خواهر من است روی جلد کتاب نوشته شده سرگذشت نصرت خدایاری شهسواری (بانو بسیطی) ناگهان برق چشمانم را میگیرد با خودم میگویم خدایا مگر میشودر؟! او خود را علی خدایاری شهسواری و برادر نصرت معرفی میکند و میگوید از شما میخواهم تا در مورد زندگی او و کارهایش در فضای مجازی مطلب بنویسید و ادامه میدهد من و نصرت از یک پدر هستیم، اما مادرمان دو تا است از او در مورد خواهرش میپرسم میگوید او متولد ۱۳۳۰ درگیلانغرب است سال ۵۶ به استخدام اداره بهزیستی در آمد و از همان دوران فعالیتهای انقلابی او هم شروع شد زمان جنگ هم در خط مقدم جبهه بود و هم امداد گر محل زندگی خواهر بسیطی گیلانغرب بوده پس باید برای شناخت بیشتر او راهی گیلانغرب میشدم تا بانویی به نام مهین تیموری را پیدا کنم که دوست نزدیک و همکار او در ان شرایط سخت جنگ بود مهین تیموری تا چند سال پیش ریس بهزیستی شهرستان گیلانغرب بود ودر شهر همه او را میشناختند خانم تیموری را در منزلش ملاقات میکنم او میگفت: سال ۵۹ هنگامی که بعثیها به ما حمله کردند زنان و کودکان همه شهر را ترک کردند، اما مردها بیشتر در شهر ماندند و همراه دیگر زرمندگان مدافع شهر شدند او ادامه میدهد اصرار ما برای اینکه نصرت هم همراه ما بیاید بی فاییده بود نصرت میگفت: در شهر میماند و دفاع میکند و تنها مادرش را به جایی امن برد
نصرت یک برادردیگر هم داشت به نام حسین که برادر مادری او بود و فامیلیش بسیطی بود که از قضا با این برادر ومادرش زندگی میکرد به همین دلیل همه او را با فامیلی برادر مادریش یعنی بسیطی صدا میکردند خواهر بسیطی در فیلم مستندی که از او به دستم رسیده میگوید در خانههایی که حالا به سنگر تبدیل شده بودند ما به شدت مقابله میکردیم تا جایی که فشنگ هایم تمام شد آن هم رو به روی عراقیها ناگهان یکی از برادران سپاهی مرا میبیند وبرایم فشنگ میاورد او میگوید ما سلاح سنگین هم نداشتیم و بیشتر همان اسلحه ژه سه دستمان بود
برادرش سردارحسین بسیطی به خاطر رشادتهایش در دوران جنگ فرمانده سپاه گیلانغرب شد و خواهر بسیطی هم زمان در چند جبهه فعالیت داشت
همسایههایی قدیمی خواهر بسیطی همه گواهی میدهند به رشادت و مجاهدهی او، بانویی مسن نفس نفس زنان برایم تعریف میکند که در اوایل جنگ که خانه و کاشانه را جا گذاشته نصرت را دیده که بر پشت بام خانه با اسلحهای بردوش نگهبانی میداد و او خانه اش را به نصرت سپرده و به اتفاق دیگر مردم به کوه پناه برده.
اما نصرت کارهای دیگری هم داشت از جمله تشویق مردان به جهاد و نبرد با متجاوزان یکی از همسایهها میگوید به او گفتم خواهر بسیطی چرا اینجا ماندی و از شهر بیرون نرفتی؟ او گفت: باید مرد مبارزه بود و جنگید تو هم برو واز سپاه اسلحه تحویل بگیر تا از شهر دفاع کنیم و من رفتم و اسلحله گرفتم.
مردم گیلانغرب در دوران دفاع مقدس جانانه از شهر دفاع میکردند به هر وسیله ممکن مثلا هنگامی که تانکهای دشمن به اول شهر امدند مردم ابی را که برای کشاورزی ذخیره کرده بودند را میان زمینهای کشاروزی رها کردند وتانکهای بعثیها میان گل زمین گیر شد
جعفر همتی ازفرماندهان دوران دفاع مقدس میگوید:این بانوی رزمنده را همیشه اسلحه به دوش میدیده که همپای دیگر رزمندگان از شهر دفاع میکرد و کار حمل زخمیها و مداوای آنها را هم بر عهده داشت او میگوید وجود این زن رزمنده باعث قوت قلب دیگر رزمندگان بود و من بارها و بارها به حضورش میرسیدم و از او تشکر میکردم و همیشه خواهر بسیطی به ما دلداری میداد که این سختیها روزی تمام میشود
سردار مهدی خانی از رزمندگان دوران دفاع مقدس هم میگوید: او با توجه به اینکه دورهی امدادگری را دیده بود نقش مهمی در امداد رسانی به زخمیها و مجروحان ان هم زیر بمباران شدید دشمن داشت و کارهای اولیه و پانسمان را انجام میداد.
به گفته اهالی محل خواهر بسیطی برای رزمندگانی که از شهرهای دیگر میآمدند در خانه غذا درست میکرد و توزیع میکرد
سردار احمدی پور فرمانده لشکر ۲۹ نبی اکرم استان (ص) میگوید شما در نظر بگیرید یک شهید که جسدش تکه تکه و رها شده خواهر بسیطی در جمع کردن این جسد یار و همکار برادران رزمنده بود
یکی دیگر از اهالی گیلانغرب میگوید گاهی با خود کامیونی را میبرد و به اتفاق یکی دیگر از رزمندهها مجروحان را از خط مقدم به بیمارستان شهر میآورد و کارهای مداوا را شروع میکرد و این در حالی بود که این کار خطرات زیادی داشت ما چیز از ترس در سیمای او نبود
مهین تیموری میگوید سالهای آخر جنگ کم کم مردم به شهر باز گشتند، اما همیشه بعثیها شهر را بمباران میکردند و تعداد زیادی از مردم قبل از آنکه فرصت فرار داشته باشند شهید میشدند و در میان انها زنان شهید زیادی بود او ادامه میدهد با چشم خودم دیدم که زنی کنار خیابان چادری رویش کشیده شده بود ودخترک ۵ سالهای کنارش گریه میکند وقتی به زن رسیدم و چادر را از رویش کنار کشیدم دیدم سر ندارد و یک کودک هم زیر چادر دارد از سینه مادر شیر میخورد او میگوید در این شرایط سخت نصرت همیشه داوطلب کفن ودفن این زنان شهید بود
برادرش سردار حسین بسیطی سر انجام در ارتفاعات گیلانغرب و در حین انجام ماموریت به شهادت میرسد و خواهر بسیطی شیر زن گیلانغربی بعد از اینکه کار غسل و کفن را انجام میدهد با افتخار و غرور زیر تابوتش را میگیرد و به خاک میسپارد و میگوید او هم مثل هزاران شهید دیگر فدای ان اب و خاک شده است مادر او هم سالهای اخر جنگ فوت میکند و خواهر بسیطی تنها همچنان به کار امداد و نجات ادامه میدهد تا سرانجام دراردیبهشت ماه سال ۶۸ و بعد از سالها مجاهده و رزم در دفاع از این آب و خاک در نیمه شبی از دنیا میرود، ولی کوچه پس کوچه های گیلانغرب گواه رشادتها و تلاشهایش در دفاع از این آب و خاک است اب و خاکی که به خاطر رشادت مردمانش دومین شهر مقاوم ایران نام گرفته شیرزنی که هنوز هم برای خیلی از مردم استان نا آشناست و باید ابعاد فعالیتهایش بیشتر بازگو شود با خودم میگویم حالا که ما به مدد ۸ سال حماسه و جانفشانی این گونه مردان و زنان در ساحل ارامشیم آن تصویر که از دور دست پیداست باید نمادی شود در مرکز استان تا جوانان وایندگان بدانند که این خاک سرخ مرهون زنان ومردان مومنی است که تا اخرین نفس از آن دفاع کردند و نگذاشتند یک وجب از ان به دست دشمن افتد