خودکشی چطور اتفاق میافتد؟
برخی از مردم خودکشی را راه حلی برای پایان دادن به مشکلاتشان میدانند که البته نوعی فرار به جلو است، اما چرا فرد دست به خودکشی میزند؟
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، خودکشی پدیدهای است که سالیان دراز از روابط سنتی تا روابط پیچیده شهری امروزی گریبان بشر را گرفته و در فراز و نشیب تحولات اجتماعی قلب و روح خانوادهها و اجتماع را آزرده ساخته است.
به بهانه روز پیشگیری از خودکشی.
چگونه مانع خودکشی بشویم؟
یک مدرس روانشناسی دانشگاهی گفت: ما آدمها موجودات اجتماعی هستیم و نیاز به روابط داریم. روابطی حمایتگرانه که در آن احساس ارزشمندی و همدلی داشته باشیم و بدانیم واقعا یک نفر هست که ما را با همه نقصها بپذیرد. وقتی که ما مفید نباشیم، به خود افتخار نمیکنیم و احساس شایسته بودن نداریم، در نتیجه ممکن است در آخر به پوچی برسیم و حتی این تفکر به خودکشی جسمانی منجر شود.
همه ما در طول زندگی احساس تنهایی، افسردگی، بی کسی و نا امیدی را تجربه میکنیم. مرگ یکی از عزیزان، شکست در برقراری ارتباط از جمله مواردی هستند که اعتماد به نفس ما را تحت تأثیر قرار داده و احساس بی ارزشی را در ما به وجود میآورند. از آنجایی که ساختار هیجانی و تربیتی هر شخص منحصر به فرد است، در شرایط مختلف پاسخهای متفاوتی میدهد. در تشخیص اینکه آیا فردی واقعاً قصد خودکشی دارد یا خیر، باید موقعیت بحرانی وی به دقت بررسی گردد.
هرکدام از ما آدمها در مقابل فشارها و چالشهای زندگی به یک سری واکنشها پناه میبریم. واکنشهایی که ما نسبت به چالشها نشان میدهیم، همیشه واکنشهای درستی نیست.
وقتی چالشی در زندگی ما پیش میآید، باعث میشود که اضطراب ما به شدت بالا رفته و جلوی تفکر کردن را بگیرد. وقتی تفکر منطقی ما یا تفکری که مبتنی بر پیدا کردن راه حل است مسدود شود و نتواند نقشی ایفا کند، اضطراب بالا رفته و هیجانهای ترسناکی را به وجود میآورد و بعضی افراد دست به واکنشهایی میزنند که متاسفانه منجر به خودکشی و از بین بردن خود میشود.
این چرخه به صورت کلی اتفاقی است که در روان یک آدم میافتد که یک دفعه و در یک لحظه به اصطلاح روانشناسی actout میکند و واکنشی نشان میدهد و دست به چنین اقدامی میزند.
در دوره کنونی ما با پدیدهای به نام افسردگی مواجه هستیم که مسلما در دنیای مدرن آدمها با افسردگی با درصد خیلی بالایی درگیر هستند؛ حال افسردگی بدین معنا است که بر روی نداشتههای زندگی خود، ناکامیها و شکستها و چیزایی که میخواستیم و به دست نیاوردیم تمرکز کنیم.
وقتی که این مدل فکر کردن بخشی از شخصیت، معنای زندگی و نگاه به زندگی ما را تشکیل دهد و در واقع جهانبینی ما بشود؛ این چنین که این جهان جایی است که فرد همیشه باید شکست بخورد، ناکام بماند، عدالتی وجود ندارد و جنس افکار ما این چنین شود، اتفاقی که میافتد این است که انگیزه ما برای اقدام کردن از ما گرفته میشود و ما به نوعی در زندگی فلج فلج میشویم؛ لذا همه این اتفاقات در ذهن ما است و دست به اقدام جدیدی نمیزنیم و طرحی برای زندگی خود و برای جامعه خلق نمیکنیم و افکار خلاقانه از ما گرفته میشود.
پیش از خودکشی فیزیکی، خودکشی روانی صورت میگیرد
وقتی که ما مفید نباشیم به خود افتخار نمیکنیم و احساس شایسته بودن نداریم، در نتیجه ممکن است در آخر به پوچی برسیم و حتی به خودکشی جسمانی منجر شود، ولی قبل از این که خودکشی جسمانی در این مقطع شکل بگیرد، ما اول در روان خود و در ذهن خود خودکشی میکنیم و به دنبال آن ممکن است که اقدام فیزیکی هم داشته باشیم.
یک سری از شخصیتها هستند که یک دفعه اضطراب زیادی را تجربه میکنند و کورتکس مغز که بخش تفکر منطقی ما است تعطیل میشود، در لحظه به خودکشی فکر کرده و اقدام میکنند، اما یک دسته از افراد هم هستند که به واسطه افسردگی شدیدی که دارند، اول در ذهن خود، خود را از بین میبرند و بعد ممکن است که منجر به از بین بردن فیزیکی خود شوند.
اقدام هر دو دسته برای جامعه مضر است و تاثیر بسیار بدی روی اطرافیان میگذارد و میتواند الگویی برای هم سنوسال خود باشند که به یکباره این تصمیم گرفته شد و انجام داد، لذا تبعات بد خودش را دارد. کسی که اول در ذهن خود میخواهد خودش را نابود کند و به این نتیجه برسد که آدم مفیدی نیست، به نظر من این فرد هم میتواند در دراز مدت بر اطرافیان تاثیر سویی داشته باشد و شاید با بحثهایی که با دیگران میکند و یا با سکوتش اول محیطش را تحت تاثیر قرار دهد و شاید اقدام به خودکشی هم نکند، ولی در ذهنش افسردگی شدیدی را تجربه کند.
به اصطلاح روانشناسی یک تیپ شخصیتی وجود دارد به نام تیپ شخصیتی مرزی که معروف به افراد خودکشیگر هستند و احتمال خودکشی در این افراد زیاد است، چراکه به واسطه هیجانی شدن و تصمیمات هیجانی گرفتن میتوانند هم به جسم خود آسیب برسانند و هم خودشان را از بین ببرند. در عین حال افرادی هم هستند که ما در افراد موفق میبینیم که فرد به اهداف خود رسیده، اما یک دفعه دست به خودکشی میزند.
ما آدمها موجودات اجتماعی هستیم و نیاز به روابط داریم. روابطی حمایتگرانه که در آن احساس ارزشمندی و همدلی داشته باشیم و بدانیم واقعا یک نفر هست که ما را با همه نقصها بپذیرد. بعضی مواقع آدمهای موفق به واسطه پر مشغله بودن و این مسیر سختی که پشت سر گذاشتند ممکن است که چنین روابطی را از دست بدهند، بدین معنا که فرد احساس کند شاید من به واسطه داشتههایم برای کسی ارزشمند هستم، ولی آیا خود حقیقی من و شخصیت من برای کسی دوست داشتنی و ارزشمند هست؟
بعضا این خلا در روابطی که آیا ما احساس ارزشمندی میکنیم ما را به پوچی میرساند و دلیلی برای زنده بودن نمیکنیم و افراد خود را از بین میبرند؛ لذا حضور ما در روابطی که در آن احساس ارزشمندی واقعی داشته باشیم خیلی مهم است و میتواند جلوی این اتفاق را بگیرد و این افسردگی و فکر خودکشی از ما دور شود.
اینکه ما بتوانیم خوب به افراد آموزش دهیم که ما به چه دلیل خلق شدیم و هر کدام از ما رسالتمان را در این دنیا پیدا کنیم و در جهت رسالت خود ارزش گذاری و هدفگذاری کنیم،
زندگی ما زندگی با معنایی میشود و جهانبینی و دلیلی برای بودن پیدا میکنیم که بتوانیم به واسطه معنایی که داریم چالشهای زندگی را تحمل برای آن راه حل پیدا کنیم، اما اگر به بیمعنایی برسیم و جهانبینی نداشته باشیم، در سطح اتفاقات زندگی گم شده و خودمان و روح الهی مان و رسالتی که به خاطر آن به این دنیا آمدیم گم میکنیم و یادمان میرود که ما به این دنیا آمدیم تا با این چالشها بزرگتر و آگاهتر شویم.
منبع : خبرگزاری حوزه